هرکس ممکن است در نقطهای از زندگی ناامید شود و با خود فکر کند که زندگی کاملاً بدون معنی و بیپایهواساس است؛ اینکه آدمهای بد زندگی خوب و شادی دارند و این آدمهای خوب هستند که دربهدر گرفتار سختی و مشکل میشوند. اینطور نیست که بشود مشکل زندگی را با یک معادلهی ریاضی یا از طریق عقل و منطق حل کرد. کسی وجود ندارد که بتواند زندگی و اسرار پشت آن را بدون دروغ و تزویر بهطور قطعی تعریف کند. آیا اصلاً رازی وجود دارد یا همهی اینها ناشی از توهمات و افکار توئم با وحشت و اضطراب ذهن ما است؟ دردی ابدی در روح تنها میراث حقیقیای است که نسل به نسل منتقل میشود. هرکس در گوشهای از این تکهسنگ شناور در فضا، آن هم در تنهایی مطلق، نشسته است و در حال مداوای این درد است یا به دیگر سخن، در حال نشئه شدن با داستانهایی است که برای خود تعریف میکند.