مصاحبه اختصاصی با "دکتر محمدرضا ضیایی بیگدلی"

مصاحبه اختصاصی با "دکتر محمدرضا ضیایی بیگدلی"


هم اکنون میتوانید نسخه کامل مصاحبه اختصاصی چرخه با "دکتر محمدرضا ضیایی بیگدلی" را در آپارات و یوتیوب چرخه ببینید :



مکتوب این مشاهده را در ادامه بخوانید:


خیلی خوشحالیم که در خدمت شما هستیم و واقعاً یک افتخار بزرگه؛ از دو جنبه: جنبه‌ی اول مقام والای علمی شماست که همگان گفتند و نیازی به تکرار نیست و جنبه‌ی دوم که تا حالا اشخاص زیادی به خاطرش نیومدند سراغتون، بحث نقش شماست در مدرسه‌ی آموزش عالی علوم قضایی و اداری قم و نیز نقش پدرتون، مؤسس این مدرسه (دانشگاه فعلی)، که خیلی بهش پرداخته نشده و در اینترنت هم جایی رو ندیدیم که خیلی به این قضیه پرداخته شده باشه. علت اصلی حضور ما هم همین جنبه‌ست که بتونیم از شما مطالب مفیدی رو دریافت کنیم.


برای شروع برامون از دکتر محمدحسین ضیایی بیگدلی و تأثیرشون بر آینده‌ی شما و رفتنتون به سمت علم حقوق بگید.

مرحوم پدر از چند جنبه به زعم من و بسیاری استثنایی بودند؛ نه به معنای خوب یا بد کلمه. منظورم خود استثنایی بودنه. چون ایشون در واقع سابقه‌ی حوزوی داشتند و در 25 سالگی توانستند از 4 مرجع عالی‌قدر زمان درجه‌ی اجتهاد بگیرند و پس از گرفتن درجه‌ی اجتهاد وارد دانشگاه شدند. بعد از تموم شدن دانشگاه هم وارد محیط کار اداری شدند و در نتیجه از این جهت شخصیت خاصی بودند. ایشون در اون مقطع زمانی (قبل از سال 1330) به تدریج موقعیت اداری بالایی در وزارت امور اقتصاد و دارایی پیدا کردند و ضمناً به دلیل قمی بودن و داشتن درجه‌ی اجتهاد، کماکان رابطشون رو با حوزه حفظ کردند. در اون مقطع (دوره‌ی شاهنشاهی) خیلی عجیب بود که یک فردی هم با دستگاه حکومتی ارتباط نزدیکی داشته باشه، هم با حوزه‌ی علمیه. مخصوصاً خاطرم هست که ایشون با آیت‌الله‌العظمی بروجردی ارتباط بسیار نزدیکی داشتند؛ طوری که آخر هفته وقتی ایشون قم می‌رفتند، با مراجع، با آیت‌الله گلپایگانی و آیت‌الله نجفی دیدار می‌کردند و در جلسات مباحثات طلاب شرکت می‌کردند. از طرفی در مورد شخصیت اداریشون، یک خاطره‌ی جالب هست که بعید می‌دونم قبلاً جایی توسط من گفته شده باشه: زمانی که دکتر علی امینی نخست‌وزیر شد، پدر بنده رابطه‌ی بسیار نزدیکی با ایشون داشتند و دکتر علی امینی می‌خواست یک سری اصلاحات انجام بده و حفظ رابطه با حوزه و علما یکی از اهدافش بود. به مرحوم پدر گفته بود: «تو که ارتباطت نزدیکه، زمینه رو فراهم کن که من برم ملاقات آیات عظام.» بعد از ملاقات با آقایان نجفی و گلپایگانی و دیگر علما، دکتر امینی به پدر گفته بود: «شنیدم یک نفر دیگه هم هست که یکمی شلوغ‌بازی درمیاره و یک ذره حرفای چیز می‌زنه. تو لیست این آدمایی که ما قراره ببینیم اونم هست؟» مرحوم پدر گفت: «من بلافاصله متوجه شدم که آقای روح‌الله رو میگه و در جواب دکتر امینی گفتم نه.» دکتر امینی گفتند که نه من می‌خوام ایشون رو هم حتماً ببینم. پدر هم که نگران شده بودند با آقای اشراقی (داماد امام خمینی) صحبت کردند و قضیه رو برای ایشون شرح دادند. گفتند که تو با آقا یک صحبتی بکن که ایشون قراره بیاد قم. خیلی جالب بود که امام خمینی گفتند اشکال نداره و می‌تونه برای ملاقات بیاد. پدر به همراه نخست وزیر، اول رفتند سراغ بقیه‌ی آقایون؛ به‌جهت والاتر بودن جایگاه علمی نسبت به آقای روح‌الله و در آخر نزد امام رفتند. دکتر علی امینی به‌تنهایی به ملاقات رفتند و بعد از رسیدن، امام بلافاصله به طلاب خودشون گفتند که از خونه بیرون برید و فقط به آقای اشراقی گفتند که شما بمونید. یعنی، در مجموع فقط 4 نفر در جلسه بودند: دکتر علی امینی، دکتر ضیایی بیگدلی، امام خمینی و آقای اشراقی. آقای امینی شروع کردند به توضیح اصلاحاتشون و تمام مدت امام ساکت بودند. دکتر امینی در آخر جلسه خطاب به امام گفتند که اگر خواسته‌ای دارید بفرمایید و امام نه گذاشتند و نه برداشتند و گفتند: «خدمت به خلق.» دکتر امینی گفتند: «نه منظور من خواسته‌ی شخصی خودتونه.» و امام دوباره با تکون دادن سرشون تکرار کردند: «خدمت به خلق.» این پرسش و پاسخ، سه بار بین دکتر امینی و امام خمینی تکرار شد و در هر سه بار پاسخ امام برعکس دیگر آقایون که تقاضاهای دیگری داشتند، فقط خدمت به خلق بود. بعد از اتمام جلسه که نیم ساعت هم نشد، دکتر امینی قبل از سوار شدن به ماشین خطاب به مرحوم پدر گفتند: «ازت ممنونم. خوب کردی منو آوردی. این 180 درجه با بقیه فرق داره.» پدر همیشه سعی می‌کرد که فاصله‌ی بین دستگاه حکومتی و حوزه کم‌تر بشه. البته در کنار پدر، آیت‌الله شریعتمداری هم خیلی در این رابطه نقش داشت. ضمن کار کردن هم ادامه تحصیل دادند تا دکترا و هم به تدریس می‌پرداختند. دانشکده‌ی حقوق تهران، دانشکده‌ی الهیات و دانشکده‌ی افسری تا بحث تأسیس مدرسه‌ی عالی مطرح شد.

در ارتباط با سؤالی هم که کردید قطعاً شخصیت ایشون روی من خیلی تأثیر گذاشت. با اینکه من دوست داشتم کشاورزی بخونم، می‌گفتند الا و لابد باید حقوق بخونی و باید قاضی شوی. حقوقش رو خوندیم ولی دنبال قضاوتش نرفتیم. ایشون به خاطر نرفتن من به سمت قضاوت ناراحت بودند که بعد از اومدن به دانشگاه خیالشون راحت شد: اقلا اگر قاضی نشدی، معلم (استاد) دانشگاه شدی.


سؤالی الآن برام پیش اومد: رابطه‌ی دوطرفه‌ی پدر با حکومت و حوزه باعث نشد که از طرف حوزه یا حکومت به ایشون حمله‌ای بشه؟

نه. خوشبختانه چون زندگی‌نامه‌ی ایشون رو کامل می‌دونستند و خانواده‌ی مذهبی شناخته شده‌ای داشتند، مشکلی پیش نیومد و هر دو طرف با حسن نیت ایشون که کم کردن فاصله‌ی حکومت و حوزه بود آشنا بودند؛ یعنی یا کاری نداشتند یا خیلی هم استقبال می‌کردند.

چی شد که شما خارج از کشور رو برای ادامه‌ی تحصیل انتخاب کردید و چرا فرانسه؟

این‌جا برای ادامه‌ی تحصیل به‌خصوص برای فوق لیسانس و دکترا حق انتخاب زیادی مثل امروز نداشتید. تنها دانشگاه تهران بود و اونم فقط حقوق خصوصی و جزا. منم خیلی علاقه‌ای به این دو تخصص نداشتم و اون وقت هم خیلی معمول بود کسانی که دوره‌ی لیسانس رو تموم می‌کردند، فرانسه رو انتخاب می‌کردند؛ بیش‌تر به این دلیل که فرانسه از لحاظ حقوقی با نظام حقوق ایران سازگاری داشت و هنوزم همین‌طوره و حقوق ایران بیش‌تر به سمت سیویل‌لا (Civil Law) متمایل بود تا کامن‌لا  (Common Law).


چرا حقوق بین‌الملل؟

حقیقتاً من 100 درصد تصمیم نداشتم این انتخاب رو انجام بدم، شاید باید بگم از بد حادثه این اتفاق افتاد؛ چون حقوق خصوصی و حقوق جزا رو دوست نداشتم و حق انتخاب دیگری نیز نداشتم. نکته‌ی بسیار مهم برای من  این بود که در نظام فرانسه دانشجو بلافاصله در هر سطحی که وارد دانشگاه می‌شه یک استاد راهنمای تحصیلی داره ولی متأسفانه در ایران این قضیه فرمالیتست. این استاد با استاد راهنمای پایان‌نامه و رساله متفاوته؛ البته ممکنه یکی باشند که در مورد استاد راهنمای تحصیلی بنده هم همین اتفاق افتاد. برای خارجی‌ها این استاد راهنما نقش پررنگ‌تری ایفا می‌کند. استاد راهنمای تحصیلی‌ای که دانشکده به من معرفی کرده بود، یک استاد برجسته‌ی حقوق بین‌الملل بود و بعد از گذشت 50 سال یا بیشتر، رفتار و کردارش و بعضی روش‌هایی که به کار می‌برد، برای من الگوست.

بالاخره نوبت سؤال اصلی شد. از تأسیس مدرسه‌ی عالی توسط پدر برامون بگید و مشکلاتی که داشتند. سایت‌های مختلف نوشتند که بهاییان و گروه‌های دیگری مخالف بودند. اگه می‌شه برامون بیش‌تر از این قضایا تعریف کنید.

تقریباً بعد از اینکه ایشون دکترا گرفتند و با دانشکده‌ها همکاری داشتند، یک قانونی تصویب شد در مجلس وقت با عنوان "اجازه‌ی راه‌اندازی مدارس خصوصی" که تحت یک شرایط و ضوابط خیلی سختی اجازه می‌دادند افراد مدارس به اصطلاح خصوصی (تقریبا شبیه دانشگاه‌های غیرانتفاعی الآن) افتتاح کنند. اون زمان به‌این‌خاطرکه کاملاً همه چی دولتی بود و مثل الآن نبود که دانشگاه‌های آزاد و غیرانتفاعی و... زیاد باشند؛ باعث شده بود خیلی از افراد بروند دنبال راه انداختن این مؤسسات. جرقه‌ی این کار سال 46-1345 در ذهن پدر زده شد. یعنی حدود سه چهار سال ایشون تلاش می‌کرد برای اینکه بتونه این مؤسسه رو راه بندازه. شرایط مؤسس رو داشتند ولی به هر حال از 3 جهت مانع وجود داشت: عمدتاً اجازه‌ی تأسیس این مدارس در شهرستان‌‌ها داده می‌شد. البته در تهران هم این اجازه داده شد، مثل مدرسه‌‌ی عالی ترجمه که بعد از تأسیس دانشگاه علامه طباطبایی در این دانشگاه ادغام شد. ایشون خیلی مصر بود که این مدرسه‎‌ی عالی در قم تأسیس بشه چون روی شهرش تعصب خاصی داشت. از یک طرف حوزه مخالف بود (با وجود ارتباطات پدر با حوزه) و بین علما اتفاق نظر بود که نباید یک مدرسه‌ی عالی یا یک دانشگاه کوچک (یا کالج) در شهر قم تأسیس بشه. مسئله‌ی مد نظر حوزه این بود که چون از تمامی شهرها امکان ورود به این مدرسه هست و فقط ساکنان قم وارد این مدرسه نمی‌شوند، موجب به‌هم‌ریختن بافت شهر می‌شود اما به نظر من نکته‌ی مهم‌تر شاید اختلاط دختر و پسر بود که با توجه به شرایط اون زمان این مسئله توسط هیچ کدام از آقایون مورد پذیرش نبود. از طرف دیگر ساواک قم مخالف بود. در واقع ساواک مرکزی مخالف بود ولی چون تأسیس این مدرسه قرار بود در قم رخ بده به تبعش ساواک قم مخالف بود که از ساواک مرکزی دستور می‌گرفت. به این دلیل که می‌گفتند اینجا یک مرکز دانشجویی و از لحاظ سیاسی همواره دردسرساز می‌شه. ما الآن در قم حوزه داریم و مشکل داریم باهاش، دانشگاه هم اضافه می‌شه و ممکن است این دو مرکز در مسائل سیاسی دست به دست هم بدهند. مخالفین دولتی هم وجود داشتند و نمی‌خواستند یک محیط دانشجویی در شهری مثل قم راه بیفتد و مشکل ایجاد کند. در بدنه‌ی تشکیلات حکومتی، دکتر ایادی که جزء سران بهایی بود و جزء مخالفین، می‌گفت وقتی افراد به شهر قم بروند، جذب حوزه می‌شوند و خودبه‌خود موجب گسترش و توسعه‌ی شعائر اسلامی می‌شوند. یعنی بهتون بگم که هیچ‌کس موافق نبود. تنها موافقان جوانان قمی بودند؛ مخصوصاً مخصوصاً خانواده‌هایی که دختران جوان دارند و نگران بودند دخترانشان بیایند تهران یا شهرستان‌های دیگر. باور کنید که ما چندین بار به پدر گفتیم که ول کنید. با این همه مخالفت شما دیگر پیگیری نکنید. به گونه‌ای شده بود که بر رابطه‌ی صمیمانه‌اش با حوزه تاثیر گذاشته بود؛ به وی می‌گفتند که شما خودت را بکش کنار. ایشون هم در جواب می‌گفتند: اگر من بکشم کنار چه بسا ممکن است بهاییان به این شهر بیایند و پایگاه درست کنند. نه به شکل ظاهری اما افراد مرتبط با دکتر ایادی بیایند و این کار را بکنند. بهتر است که من بیام این کار رو بکنم. شماها من رو می‌شناسید. سابقه و پدر و جد اندر جد من رو می‌شناسید. من بیام با من بهتر می‌تونید برخورد کنید تا با اونا. به خاطر این مشکلات، حدود سه سال طول کشید تا ایشون تونست این مجوز رو بگیره.


شروع به کار شما در مدرسه‌ی عالی به عنوان اولین عضو هیئت علمی چگونه رخ داد؟ و چگونه ادامه پیدا کرد؟

من خودم که شخصاً در جریان بودم. سال 1348 که من از فرانسه برگشتم (حدود 4 سال اون‌جا بودم). مدت کوتاهی در وزارت کشور مشاور بودم. بعد به‌مدت طولانی‌تر وزارت خارجه بودم. وقتی پدر مجوز گرفتند، گفتند: «تو باید بیای به کمک من و من تنهایی نمی‌تونم.» برای من خیلی جالب بود که وقتی این پیشنهاد رو به همکارانم در وزارت خارجه گفتم، به من خندیدند. گفتند: «تو دیگه کی هستی؟ تو الآن برای رفتن به بهترین مأموریت‌های خارج کشور آماده‌ای و الآن باید بری قم!؟» تازه قم اون زمان با قم الآن فرق می‌کرد؛ مخصوصاً اون بافت فرهنگی و فکری حاکم. مدام می‌گفتند: «پدرت حالا می‌ره از یکی دیگه کمک می‌گیره. تو چرا باید بری؟ تو شاگرد اول ورودی وزارت خارجه شدی.» حقوق بین‌الملل هم تازه داشت روی بورس می‌اومد و وزارت خارجه خیلی علاقه‌مند بود در این زمینه افرادی داشته باشه. من بر سر دوراهی عجیبی گیر کرده بودم ولی به‌هرحال سر احترامی که به پدر و توصیه‌های ایشان داشتیم، دل را به دریا زدیم و وزارت خارجه را ترک کردیم و رفتیم به کمک پدر.


از سال‌های ابتدایی دانشگاه برامون بگید و چالش‌هایی که با اونا روبه‌رو بودید.

بحثی که ابتدا مطرح بود، مکان دانشگاه بود. یعنی بلافاصله نمی‌شد ساخت و ساز کرد. باید یک جا رو موقتاً اجاره می‌کردیم. شهر قم سال 49-1348 جای مناسبی برای اجاره نداشت. خوشبختانه در کنار همین جایی که الآن راه‌آهن و میدان راه‌آهن وجود دارد، یک ساختمان متعلق به راه‌آهن که قدیمی بود اما حیاط‌دار قرار گرفته بود. خیلی بزرگ نبود اما به هر حال می‌شد استفاده کرد. ساختمانی بود که خیلی برای راه‌آهن استفاده‌ای نداشت به اون صورت و ما تونستیم اون‌جا رو از راه‌آهن اجاره کنیم و تصرفاتی از نظر تبدیل اتاق‌ها به کلاس و... انجام بدیم. این از لحاظ بحث فیزیکی و سخت‌افزاریش. بحث دیگر بحث پذیرش دانشجو بود که جزء مقررات و ضوابط این بود که حتماً باید از طریق سازمان سنجش باشد و به صورت آزاد نمی‌شد. اصولاً هم مجوز به گونه‌ای بود که برای همه‌ی مدارس عالی خصوصی ابتدا فوق دیپلم می‌دادند و مدرک لیسانس منوط بود به شرایط بعدی. این بود که ما به سازمان سنجش اعلام کردیم که در دو رشته‌ی علوم قضایی و علوم اداری دانشجو می‌پذیریم و چون خصوصی بود باید یک شهریه‌ای هم می‌گرفتیم که وزارت علوم تعیین می‌کرد و ما تعیین نمی‌کردیم. حتی یادم هست که شهریه‌ی هر ترم 4 هزار تومن بود و همه می‌گفتند: چه گرون! چه خبره 4 هزار تومن شهریه! حتی یادم هست که در روزنامه‌ها پذیرش اعلام شد. حدود 500 نفر شرکت کردند که به ما اجازه داده بودند تا 350 نفر دانشجو بگیریم. با اینکه می‌دونستیم خیلی منتخبین برجسته‌ای نخواهیم داشت چون به هر حال تعداد کم بود، شروع کردیم و البته از نیم سال دوم 50-1349 پذیرش دانشجو داشتیم و افتتاح دانشگاه مهر 1349 بود. اولین مشکلی هم که داشتیم بحث استاد بود. رئیس دادگستری قم (آقای دکتر فاطمی شریعت‌پناهی که دکترای جزا هم داشت. خدا رحتمش کنه فرد شریفی هم بود.) خیلی استقبال کردند بیایند و تدریس کنند. خیلی خوب بود از اینکه هم در جنبه‌ی عملی (ریاست دادگستری) و هم تئوری (تدریس دانشگاه) فعال باشند و ما هم خیلی خوشحال بودیم. جالبه درباره‌ی برادر آقای هاشمی رفسنجانی (اگر اشتباه نکنم اسمشون محمود بود) و معاون فرمانداری قم بودند، بدونید. ایشون فوق لیسانس الهیات داشتند و اعلام آمادگی کردند که اگر مجموعه نیاز به استاد دارد، برای کمک بیایند. بعداً ایشون فرماندار قم هم شدند. جدای از بحث برادری با آیت‌الله هاشمی رفسنجانی هم ایشون بسیار انسان شریفی بودند. حتی یادم هست که بعد انقلاب هم مدتی توی وزارت خارجه مشغول بودند ولی خب به سبب همون سوابق خدمتی که در دوره‌ی ستم‌شاهی داشتند، زیاد به ایشون میدون برای فعالیت داده نشد. انسانی بسیار روشن، بامعلومات و از لحاظ اخلاقی بسیار شریف بودند، معمولاً از تهران می‌آمدند و ما براشون سرویس گذاشته بودیم. چون ما در انتخاب افراد آزاد بودیم، (البته وزارت علوم می‌گفت که استادان باید حداقل فوق‌لیسانس داشته باشند. فوق لیسانس اون وقت البته!) به‌تدریج در ترم اول و دوم استادانی به دانشگاه اومدند که به قول فرانسوی‌ها یک ملانژ (Mélange) یعنی آمیخته‌ای از آدمایی با خط فکری کاملاً متفاوت بودند. از یک طرف مرحوم آیت استاد جامعه‌شناسی ما بودند که حتی بعد از انقلاب هم اون‌جا حضور داشتند. کاری به خط و خطوط سیاسیشون ندارم. بسیار بامعلومات، بسیار وظیفه‌شناس و بسیار بااخلاق بودند. دانشجوها بسیار دوستشون داشتند و در ترم اول درس جامعه‌شناسی عمومی تدریس می‌کردند. مدرکشون هم جامعه‌شناسی بود البته فکر کنم لیسانسشون حقوق بود. از طرف دیگر دکتر محمد باهری معاون وزارت دربار هم به دلیل ارتباط خصوصی‌ای که از سال‌های تحصیل یا شاید قبل از تحصیل با پدر داشتند، استاد حقوق جزا هم بودند. حالا منظورم از«آمیخته» رو بهتر متوجه می‌شید. من 27 سالم بود که هم قائم مقام پدر بودم و هم عهده‌دار کارهای اجرایی و اداری. پدر عمدتاً ارتباطات با وزارت علوم، سازمان سنجش و... انجام می‌دادند ولی کارهای داخلی با من بود. ما در ترم اول دانشجو داشتیم که می‌تونم بگم از نظر سنی، پدر من حساب می‌شد (55-54 ساله). دانشجو هم داشتیم 18 سال که تازه از دبیرستان آمده بود. دانشجوهای اون سن که می‌گم، اکثراً کارمندهای دادگستری بودند که می‌خواستند از این طریق کم‌کم وارد کادر قضایی بشوند و به خاطر  وجود این مدرسه در شهر قم، کارشون راحت شده بود.


همون‌طور که فرمودید مدرسه‌ی عالی خصوصی بوده ولی سال 1354 دولتی می‌شه و پدر شما از ریاست دانشگاه کنار گذاشته می‌شوند. واکنش شما و پدر چی بود به این قضیه؟

سال 1354 دولت یک مصوبه‌ای را گذراند و به طور کلی تصمیم گرفت مدارس عالی خصوصی منحل و با همان وضعیت به یک دانشگاه وابسته بشوند. در مورد مدرسه‌ی عالی علوم قضایی و اداری قم هم وزارت علوم با دانشگاه تهران صحبت کرده بود و قرار شد که مدرسه‌ی عالی به دانشگاه تهران وابسته بشود. بنابراین چون نمی‌خواستند که یک شخص غیر دانشگاه تهرانی ریاست را به عهده بگیرد، مرحوم دکتر مظاهر مصفا را به ریاست مدرسه‌ی عالی منصوب کردند که هم قمی بودند هم استاد دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تهران و به شکل محترمانه‌ای پدر را کنار گذاشتند. البته مرحوم دکتر مصفا با من صحبت کرد و گفت اگر بخواهم، می‌توانم به عنوان عضو هیئت علمی ادامه بدهم. از سالی که به عنوان استادیار وارد دانشگاه شدم، 5 سالی می‌گذشت و حقوق استادیاری هم می‌گرفتم. حقوقش هم خیلی زیاد بود. 13 هزار تومن در ماه می‌گرفتم که می‌گفتند بالاترین حقوقه! ولی پیشنهاد رو رد کردم و گفتم: دیگه اینجا وضعش فرق کرده.


همان‌جور که خودتون فرمودید خط فکری استادان با هم خیلی متفاوت بود و قم هم اون‌زمان شدیداً درگیر مبارزات انقلابی بود. در دانشگاه اوضاع چجوری بود؟ مخصوصاً از این جهت که تنها دانشگاه قم هم در آن بازه مدرسه‌ی عالی بود.

مواردی بود که به هر حال سر و صدا می‌شد، شلوغ می‌شد و تظاهراتی بود. حتی مواردی بود که با ریوهای ارتشی ساواک می‌اومدند، دانشجوها را جمع می‌کردند و می‌بردند. جالب برای من این بود که بعد از افتتاح مدرسه‌ی عالی خود اداره‌ی ساواک می‌گفت که کادر ما دو برابر شده. ما می‌دونستیم که بین دانشجوها عامل نفوذی وجود داره؛ افرادی ظاهراً دانشجو ولی مأمور ساواک. البته از اون جبهه هم بین دانشجوها وجود داشت، یعنی عوامل حوزه.


شما و پدرتون و کلاً اعضای هیئت علمی برای اظهار نظر سیاسی چه قدر داخل محیط دانشگاه به دانشجوها آزادی می‌دادید؟

ما اجازه نمی‌دادیم. دانشگاه جای درس خوندنه! البته دانشجوها هم خیلی منتظر اجازه‌‌ی ما نبودند؛ مثلاً تحت لوای شب شعر مراسمی برگزار می‌شد و حمید مصدق می‌آمدند که یکی از استادان هم بودند (یکی از دوستان عزیز من هم بودند که خدا رحمتشون کنه). درباره‌ی این شاعر عزیز بگم که حمید مصدق حقوق‌دان و وکیل بودند و بعدها هم که دانشکده‌ی حقوق علامه‌طباطبایی درست شد، عضو هیئت علمی شدند. فوق لیسانس هم داشتند. (البته فوق لیسانس اون موقع!) درس اصلیشون هم که اصلاً با شاعری نمی‌خوند، حقوق تجارت بود. به عنوان استاد مدعو پیش ما می‌اومدند. بعدها عضو هیئت علمی مدرسه‌ی عالی کرمان شدند و رفتند دانشگاه آزاد ایران (تقریباً مثل دانشگاه آزاد الآن مکاتبه‌ای بود.) وقتی که این مؤسسات ادغام شدند، همه رفتند دانشگاه علامه و ایشون هم چون حقوق خوانده بودند اول رفتند گروه حقوق و بعد دانشکده‌ی حقوق. وقتی فوت کردند، شاغل بودند. متأسفانه سکته کردند. نادر نادرپور هم می‌آمد شب شعر و خیلی افراد دیگر. اصولاً در تمامی دانشگاه‌ها همین بود. یعنی مثل الآن که انجمن اسلامی و انجمن فلان و... هست نبود.


از استعفا و کناره‌گیری از مدرسه‌ی عالی برامون بگید و اینکه چرا با وجود اینکه به اون‌جا خیلی علاقه‌مند بودید ترکش کردید؟ کلاً هم از فعالیت‌هاتون بعد استعفا برامون بگید.

انتظاری که داشتیم این بود که به نحو بهتری با ما برخورد کنند و این‌طور نباشه که یک‌باره تصویب کنند که مدارس خصوصی کلاً وابسته به دانشگاه‌ها و دولتی بشوند. تصور کنید که میوه‌ای رو که حاصل پنج سال تلاشه، به دست کس دیگری بدی. من برای دانشگاه اقدام کردم ولی استقبال نشد. کارهای متفرقه‌ی دولتی انجام می‌‌دادم و در سازمان‌های مختلف، مدیر حقوقی بودم. در تهران هم تدریس دانشگاه انجام می‌دادم. از اواخر سال 1354 تا سال 1358 من در دستگاه‌های مختلف مدیریت حقوقی انجام می‌دادم و چون تجربه‌ی حقوقی خیلی زیادی نداشتم،  بعدها برایم خیلی مفید بود. پس از انقلاب، سال 1358 دانشکده‌ی مستقلی به نام دانشکده‌ی علوم سیاسی و اجتماعی وجود داشت. از طرف وزارت علوم بعد انقلاب، آقای دکتر احمد ساعی که از دوستانم و رئیس دانشکده بودند (بعداً استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران شدند) به من گفتند: «تو بیا معاون مالی-اداری اینجا و عضو هیئت علمی بشو» و من با احتساب 5 سالی که استاد بودم معاون مالی-اداری شدم. مجتمع آموزش عالی علوم انسانی که تشکیل شد، شهید عضدی رئیسش شدند، مؤسسات خصوصی و دولتی تهران همه در اون ادغام شدند و با اینکه من اصلاً نمی‌شناختمشون، ایشون از من خواستند که معاون مالی-اداری مجتمع بشم. بعد از این که ایشون شهید شدند، یک مدتی من معاون مالی-اداری بودم، سپس کنار کشیدم. سال 1360 دانشگاه علامه‌طباطبایی تأسیس شد. من هم به عنوان مدیر گروه حقوق انتخاب شدم و اولین رئیس دانشگاه علامه مرحوم دکتر علی شیخ‌الاسلامی بودند.


بعد از انقلاب، دادگاه انقلاب قم حکم مصادره‌ی ساختمان و تجهیزات مدرسه‌ی عالی صادر می‌کنه و با تلاش پدر شما این حکم لغو می‌شه. چی شد که پدر به فکر لغو این حکم افتادند؟

زمانی که قانون دولتی شدن مدارس عالی خصوصی تصویب شد، مصادره صورت نگرفت؛ بلکه ساختمان فعلی پردیس فارابی (30 هزار متر زمین) طبق نظر کارشناس اجاره داده شد و بعد انقلاب، دادگاه انقلاب شهر قم حکم مصادره‌ی جالب صادر کرد که در حکم گفته شده بود: بهتر است که مدرسه‌ی عالی مصادره بشود. خوشبختانه پدر موفق شد که به یک نسخه از حکم دسترسی پیدا کند و این «بهتر است» برای پدر که به دنبال لغو این حکم بود، نکته‌ی مثبتی بود. سال‌ها تلاش کرد و اکثر اوقات، چه من چه خواهرانم و برادرانم به‌اش می‌گفتیم: «ول کن دیگه. فایده نداره.» اما قبول نمی‌کردند. می‌گفت: «الا و لابد من باید بفهمم این بهتر است چیه؟» طول کشید تا زمانی که آقای یزدی رئیس قوه قضاییه شد و البته پدر از طریق یک واسطه نامه‌ای به حضرت امام رساند و امام فرموده بودند که من این شخص و خانواده‌اش رو می‌شناسم و اموال این خانواده نباید مصادره بشه و توجیه شرعی نداره. با ارجاع آقای یزدی به شعبه‌ی دیگر دادگاه انقلاب، این حکم مصادره لغو شد.


چرا با وجود اینکه بعد استعفای شما، پردیس فارابی سعی کرد به عنوان عضو هیئت علمی جذبتون کنه، شما قبول نکردید؟

به هر حال بحث‌های حیثیتی هم مطرح بود. انگار در جایی که تا آن وقت مالکش بودید، از روز بعد به ‌صورت مستأجر حضور پیدا کنید. برایم خوشایند نبود. شاید الآن بگم اون موقع کار بیخودی کردم ولی در لحظه، فرد تحت تأثیر عوامل متعددی قرار می‌گیره که موجب می‌شوند دیگر تصمیمش منطقی و استدلالی نباشه؛ درست مثل شرایطی که قبل از رفتن به مدرسه‌ی عالی داشتم و بین دوراهی وزارت امور خارجه و رفتن به قم قرار گرفتم و سکونت شبانه‌روزی رو در قم به مدت 5 سال انتخاب کردم درحالی‌که اصلاً ناراحت نبودم و خیلی هم علاقه‌مند بودم.


تا سال 1376 شما رئیس گروه حقوق دانشگاه علامه طباطبایی بودید و در اون سال دانشکده‌ی حقوق تأسیس می‌شه. از تأسیسش برامون بگید.

ما ابتدا گروه کردیم و من تلاش کردم که گروه تبدیل بشود به دانشکده که بسیار کار سختی بود. وزارت علوم بسیار مخالفت می‌کرد، حتی دانشگاه تهران و دانشگاه شهید بهشتی (که دو دانشکده‌ی اصلی حقوق در این دو دانشگاه قرار داشت) بسیار مخالف بودند و می‌گفتند که شأن دانشکده‌ی حقوق پایین می‌آد. ولی به هر حال من از پا ننشستم و رئیس دانشگاه، آقای دکتر خلیجی، که همواره ذکر خیرشون رو کردم و بعد از دکتر اسلامی رئیس دانشگاه بودند، خیلی زحمت کشیدند و موفق شدیم دانشکده‌ی حقوق رو تأسیس کنیم. یک سال و نیم ابتدایی هم خودم رئیس دانشکده بودم.


ما چند جا از شما مصاحبه‌های مختلف خوندیم که از عرق شدیدتون به دانشگاه علامه طباطبایی گفتید. حالا اگر بخواهید بین دانشگاه علامه طباطبایی و مدرسه‌ی عالی یکی رو انتخاب کنید، کدوم رو انتخاب می‌کنید؟

عرق من به دانشگاه علامه که بسیار شدیده چون من در تأسیس خود دانشگاه هم ذی‌مدخل بودم و گروهی بودیم در کنار دیگر همکاران که بسیار زحمت کشیدند. حتی دانشکده‌ی حقوق هم تنها من نبودم ولی اشتباهی فقط به اسم من در رفته. این نیست که بگم نسبت به پردیس فارابی بی‌تفاوتم. به رغم اینکه از برخوردهایی که با ما شد ناراحت بودم، حدود 5-4 سال پیش در پردیس فارابی که برای اولین بار دکترای حقوق بین‌الملل راه‌اندازی شد و اتفاقاً رئیس دانشکده‌اش هم دکتر حدادی بود (که جزء دوره‌های اول فارغ‌التحصیلان دانشکده حقوق دانشگاه علامه در اون زمان بود)، به من پیشنهاد تدریس داده شد و من گفتم که برام بسیار سخته. دکتر حدادی گفتند: «بالاخره اینجا (پردیس فارابی) حق به گردن شما داره». من گفتم که به شرطی میام که حضورم فقط دو سه دوره باشه و بعدش که راه افتادید دیگه خودتون ادامه بدید. هنوزم که هنوزه من با دانشجویان اون دوره‌هایی که در پردیس داشتم در ارتباطم و عزیزان من هستند. یک بار که به پردیس فارابی رفتم، رئیس دانشگاه تهران هم در اون زمان آمده بودند و می‌خواستند من رو ببینند، خیلی به من محبت و لطف داشتند و تجلیل کردند.


جایگاه فعلی حقوق بین‌الملل در دانشگاه‌های کشور رو چگونه ارزیابی می‌کنید؟ متأسفانه یک عده تفکری دارند که دانشجوهای درس‌خوان گرایش ارشدشون رو حقوق خصوصی انتخاب می‌کنند و افرادی هم که درسشون ضعیف‌تره می‌روند سمت حقوق عمومی و حقوق بین‌الملل.

این تفکر یک تفکر اولیه‌ای بوده که در اولین دوره‌های کارشناسی ارشد و دکترای حقوق بین‌الملل که راه افتاده بود، وجود داشت اما الآن براساس چیزی که سازمان سنجش به ما نشان می‌دهد، دقیقاً می‌تونیم بگیم که برعکس شده و خیلی از افرادی که رتبه‌ها و نمرات بالاتری دارند گرایش حقوق بین‌الملل رو انتخاب می‌کنند. من همیشه به همکاران خصوصی و جزا می‌گم که این‌قدر تو مباحث گذشته و کلاسیک ماندند که وقتی یک مبحث جدیدی مطرح ‌می‌شود، خود به خود دانشجوها می‌روند به سمت گرایش‌های جدید.


دلتون برای پردیس فارابی تنگ نشده؟ ارتباطتون با مدیران و استادان پردیس چه طوره؟

اولا که اون بافت قدیم دیگر وجود نداره و دکتر رهامی واقعاً طی مدتی که رئیس پردیس فارابی بودند، دانشگاه را از لحاظ فیزیکی خیلی توسعه دادند. هر دفعه که رفتم پردیس، دوستان  به من جاهای مختلف دانشگاه رو نشون دادند ولی این دیگه اون نیست. البته این به این معنا نیست که تعصبی نداشته باشم. کماکان تعصب دارم و وقتی هم برخی ناملایمتی‌ها نسبت به برخی اعضای هیئت علمی‌های پردیس فارابی می‌بینم (حالا اسم نمی‌برم) خیلی ناراحت می‌شم که چرا باید اینجوری با استادی که 5-4 ساله به شایستگی کار کرده، برخورد بشه و بعد به یک باره اخراجش کنند. جدا از جنبه‌ی کلی قضیه که آدم ناراحت می‌شه، وقتی یک مهره برداشته می‌شه یک خلأ ایجاد می‌شه و دیگر دانشجوها نمی‌تونند استفاده ببرند.


در بخش آخر مصاحبه اگر سخنی یا نصیحتی با دانشجوها که مخاطبان اصلی نشریه هستند، دارید بفرمایید.

در دنیای امروز که روان‌شناس‌ها می‌گویند بدترین کار نصیحت‌کردن است. برای اینکه ثابت شده جواب عکس می‌ده و بهتره بگیم توصیه تا نصیحت. در وهله‌ی اول به دانشجویان می‌گم که اگر به رشته‌ای که در آن در حال تحصیل هستید علاقه ندارید، سریعاً تغییر رشته بدید. هر چه قدر هم زمان صرف رشته‌ای که علاقه نداشتید کردید، مهم نیست. نگران زمان از دست رفته‌ی عمرتون نباشید؛ در مجموع زندگیتون 3-2 سال به چشم نمی‌آد در عوض شما دنبال رشته‌ای رفتید که علاقه داشتید. به مرحوم حمید مصدق می‌گفتیم: خیلی متناقضی. از یک طرف شاعری و از طرف دیگر حقوق‌دان هستی. بیش‌تر از اینکه کتاب حقوق که رشته‌ی تحصیلیته داشته باشی، کتاب شعر داری. به ما می‌گفت: «من ادبیات دوست داشتم ولی پدرم اجازه نداد دنبال علاقه‌ام برم و مجبور شدم به خاطر وی به سمت رشته‌ی حقوق بیام.» البته من دیدم که طرف لیسانس گرفته ولی باز رفته از اول رشته‌ی دیگری که مورد علاقه‌اش بوده شروع کرده خوندن. باز هم به نظر من عمری هدر نرفته و بهتر از اینه که بخوای بی‌علاقگیت رو وارد کار هم بکنی و بهترین سال‌های عمرت به علاقت نپردازی. نکته‌ی دیگر اینه که با پیش‌فرض علاقه، به واقع باید بها بدید به علاقتون. اینکه صرفاً برای نمره گرفتن و پاس کردن بخواید درس بخونید با علاقه هم‌خوانی ندارد و بی‌علاقگی رو نشان می‌دهد. مرحله‌ی بعدی مهارتی‌ست که شما دارید که ربطی به دانشگاه محل تحصیل شما ندارد و باید بعد از فارغ‌التحصیلی جواب این سؤال رو ‌که «چه چیزی بلد هستید» بدانید. من هم کشاورزی دوست داشتم ولی وقتی وارد رشته‌ی حقوق شدم علاقه‌مند شدم. پدر من دوستی داشت که رئیس کارگزینی دادگستری بود و بنابر نظر پدر که من باید قاضی بشم و باید تجربه کسب کنم؛ وقتی وارد دانشگاه تهران شدم، استخدام وزارت دادگستری و تقریرنویس اداری دادگاه استان (منشی دادگاه) ضمن دانشگاه رفتن شدم. 375 تومان هم حقوق می‌گرفتم و خیلی هم خوشحال بودم. بسیار تجربه‌ی خوبی بود.